1
عجم را ناله ام آشفته سازد
قیامت در دل این خفته سازد
نگاه رازدارم زیرچشمی
به تو شرح غم ناگفته سازد
2
عجم فریادگاه شعر من شد
حدیثم قصه صد انجمن شد
طلسم بندگی آن سان شکستم
که پیر بتپرستان بتشکن شد
3
نواهای گزشته در عجم نیست
همان خاک است و اورا فر جم نیست
پریشان گشته و از خود فراموش
غمش افزون ولی در فکر غم نیست
4
نواهای کهن تکرار سازید
تسلی دل بیمار سازید
برای دیگران قدرت ندارید
برای خود دلی بیدار سازید